روزها در پی روزها
سلام!
بازم بعد کلی مدت اومدم اینجا بنویسم یه ذره.شابد بیشتر فکر میکنم نوشتن یه جور حسیه که فقط وقتی بخواد در خونت در میزنه و تو هم اگه شانس بیاری و اون موقع خونه باشی در رو شاید روش باز کنی!
روزای گرمیه به شدت و الان که دارم اینا رو مینویسم کنار یک پنکه نشستم که اگه برم اونور تر از گرما خیس عرق میشم.شاید یه وقتایی فکر میکنم که این سختی ها رو چرا دارم تحمل میکنم.منم میتونستم الان مثه خیلی از همسن و سالام تو خونه خودم زیر باد کولر نشسته باشم و تنها دغدغه ام درسایی باشن که باید یکی یکی پاس کنم ولی فکر میکنم من خیلی زودتر از سنم درگیر مشکلات زندگی شدم.این قضیه فارغ از خوب یا بد بودنش فکر میکنم میتونه خیلی مقاوم ترم کنه و از این بابت خدا رو شاکرم.امیدوارم این مرحله زندگی رو هم پشت سر بذارم.ولی یه سوال امشب خیلی ذهنمو درگیر کرد.آیا واقعا باید به امید روزای بهتر این روزها رو صرفا گذروند؟ینی این روزا مقدمه ای برای رسیدن به روزای بهترن؟اومدیم و اون روزا اصن نیومدن.اونوقت ما موندیم و کلی از روزهایی که به امید اومدن اون روزای خوب(که هیچ وقت هم نیومدن) از دست دادیم.
یکی یه مثال جالب میزد.میگفت بعضی از دوره های زندگی مثه شکلات تلخ میمونه یا مثه قهوه تلخ که باید آروم آروم مزه مزه شون کنی و حتی از تلخی شون لذت ببری.به نظرم شاد بودن زمانی که همه چی ردیفه هنر نیست.اینکه تو گرمترین روز سال بشینی کنار یه پنکه که باد گرم رو حواله صورتتت میکنه و بازم خدا رو شکر کنی هنریه که زندگی تلاش میکنه بهمون یاد بده.امیدوارم شاگرد خوبی براش باشم!
- ۰ نظر
- ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۰